تصویر آدم برفی PNG
توجه: عکس دمو به صورت jpg می باشد ولی فایل خریداری شده png و کیفیت بالا می باشد.
ابعاد : 3240 در 2816 پیکسل
فرمت : PNG
با سایز 3240*2816 به صورت اشتراک و خرید تکی قابل دانلود می باشد. شما می توانید دیگر فایل های png زمستان را مشاهده کنید.
همچنین شما می توانید با خرید اشتراک یک ماهه ، دو ماهه ، سه ماهه و یا شش ماهه روزانه ۱۰ و یا ۲۰ طرح وکتور و تصویر png ( به انتخاب خود ) دانلود کنید
پسورد: www.bazaarfile.ir
تصویر آدم برفی PNG
سگ نگهبان که دیده بود آدم برفی بیخودی چهقدر خوشحال است و دوست دارد برود کنار دریاچه به او گفت: «یک روز بالاخره خورشید آبت میکنه و میبردت کنار دریاچه، تو هم مثل آدم برفیهای سالهای پیش آب میشی. برو بیرون! بیرون!»
آدم برفی که فکر میکرد ماه همان خورشید است با غرور زیادی گفت: «اون چطوری میتونه منو آب کنه، من که یک خرده نگاهش کردم به این روز افتاد. اون دیگه جون نداره که منو آب کنه. اون سرد سرد شده.»
سگ نگهبان گفت: «اشتباه نکن، اون خورشید نیست. اون ماهه. خورشید که شبها توی آسمون نمیآد. اون فقط روزها میآد. فردا حتماً دوباره پیدایش میشه. برو بیرون! برو گم شو بیرون! اون همهی آدم برفیها رو آب میکنه. تو رو هم آب میکنه و میبره توی دریاچه. برو، برو بیرون!»
آدم برفی زیاد متوجه منظور او نشده بود اما از حرفهایش کمی نگران شد. صبح، بعد از یک مه غلیظ زیبا بادهای سردی وزید و برفها را بر سر و روی درختان ریخت. انگار که درختان عروس شده بودند و بید مجنونها از بس فضا را زیبا کرده بودند، انگار که یک نقاش ماهر آنها را کشیده بود. کمکم باد قطع شد و هنگامی که خورشید در آسمان درخشید انگار یک تکه جواهر بزرگ خرد میشد و بر روی برفها میریخت.
تصویر آدم برفی PNG
دختر و پسری که با هم نامزد بودند وارد آن باغ شدند و دختر به پسر گفت: «چه قدر این باغ قشنگ شده! حتی از تابستانها هم قشنگتر شده». عکس باغ در چشمهای زیبای دختر افتاد و چشمهایش را زیباتر کرد. پسر هم وقتی چشمش به آدم برفی افتاد گفت: «چه قدر این آدم برفی زیباست!»
دختر با خنده به آدم برفی تعظیم کرد و دست نامزدش را گرفت و با هم در برفها دویدند. آن دو میدویدند و برفها زیر پاهایشان غرچغرچ میکرد. آدم برفی از سگ سؤال کرد: «تو که خیلی وقته اینجا هستی به من بگو قبلاً هم این دختر و پسرو اینجا دیدی؟» سگ پیر گفت: «آره که دیدم. تازه اون دختر چند تکه استخوان جلوی من گذاشت اما من لب به استخونا نزدم.»